مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

تشکر

تقدیر وتشکر وقتی آدم میدونه که کسانی هستند که بهش دلداری میدن بزرگترین مشکلات و غمها رو از یادش میبره خدارو شکر که تو سایت نی نی وبلاگ، مهرزاد منم وب داره که تونسته دوست جونیای خوبی پیدا کنه، اینجا   دوست هایی دارم که باهامون همدردی کردن از تک تکشون تشکر میکنم انشاله بتونیم تو خوشیاتون کامنت بذارم برگشتیم با یک عالمه عکس که سر فرصت براتون میگذارم ...
27 خرداد 1392

بی بی

بابای خوبم تسلیت بعد از یک ماه مریضی بلاخره اتفاق افتاد، بی بی پیرمون از پیشمون رفت  و آسمونی شد بی بی مادر بزرگ بابام بود ، که اگه رو حساب سن شناسنامه ای باشه حدود 100 سال و اگه به حساب خودش باشه بیشترک بهار دیده، اما خودش زمان کشف حجاب رضاخان رو به یاد داشت ولی امروز دیگه ... قبل از اینا یک پست کامل براش گذاشته بودم(مادر بزرگ) بازم به بابام تسلیت میگم ان شاله خدا به بابا و خونواده شون   صبر بده ...
21 خرداد 1392

من و پروانه

من و پروانه یک شب که خیلی گرم بود و در اتاقمونو باز گذاشته بودیم یک پروانه کوچولو اومد تو خونمون، طفلکی بالش شکسته بود و نمیتونست پرواز کنه . من کمکش میکردم تا پرواز کنه خودش رو دستام میرفت بالا، رفت رو سرم و رفت رو موهامو کلی باهاش خندیدم بعد گذاشتمش رو میزمون و رفتم تو اتاقم تا توپمو بیارم با پروانه کوچولو توپ بازی کنم ولی وقتی برگشتیم نبود؟ خیلی دنبالش گشتیم دیگه پیداش نکردیم پروانه کوچولورو انگشتم نشسته ...
20 خرداد 1392

بازی کامپیوتری

بازی انگری بردز همه مدل بازی کردن دیده بودیم این مدل بازی کردنو دیگه ندیده بودیم؟ آخه بازی پای کامپیوتر اونم سوار دوچرخه چی بگم؟جالبش اینجاست تو این بازی عجیب تبحری دارم روی مامانم کم شده 3 ستاره 3 ستاره میگیرم ...
19 خرداد 1392

خواب زیبا

خواب و رویا هنوزم که هنوزه وقتی خواب میرم مثل وقتی که نوزاد بودم و کوچمولو بودم می خوابم این الآن منه اینم وقتی که نی نی بودم عزیزم ( مادربزرگ مامانم ) یادش باشه میگفت : بچه ام اذان میگه ...
18 خرداد 1392

بازی وبی

مرسی مامان ماهان جونم که منو هم دعوت کردید سوالات چی بود آخه کشف رمز میکردین؟ با اینحال منم بازی 1-        بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ روزی روزگاری بعد از 120 سال مهرزادم داماد شه من تنها بشم 2-       اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟ میرم همراه بابای مهرزاد کمکش میکنم کمتر خسته بشه تو کارهاش 3-       اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو داشته باشه اون چیه ؟1-سلامتی همه بخصوص مامان و بابام و مهرزاد و بابای مهرزاد 2-شادی همه بخصوص مامان و بابام و مهرزاد و بابای مهرزاد 3- عاقبت بخیری هم...
16 خرداد 1392

یک شب خوب

یک شب تو شهربازی بعد از مدت ها با مامان و مادرجون و خاله های مامانم و دخترخاله های مامانم (اصولا همیشه مجردی گردش و تفریح داریم ) رفتیم شهربازی به همه بخصوص به خودم خیلی خوش گذشت سوار ماشین شارژی شدم ، گرچه خودم 2تا دارم یک موتور شارژی و یکی هم ماشین شارژی ولی ماشین های اونا فرق میکنن!!!! مامان بدبختم هم از ترس اینکه گم نشم دنبالم میدوید هنوز تموم نشده بدو بدو رفتیم آبشارش   که دیگه تاریک بود عکسم سیاه شد تصور کنید مامان منو که من تو صفم و اون بدو بدو کنار بلیط فروشی و یک چشمش به منه و بدو بدو کنار من و با من میاد تا بازیم تموم شه و دوباره همه چی برای هر وسیله تکرار میشه بعد توی قطار...
10 خرداد 1392

سفر نوروزی 1392

سفر نوروزی 1392 طبق معمول هرسال و برنامه نوروزی هر سال امسال قرار شد بریم چابهار ، اما وقتی خبر دار شدیم که جاده بم ، ریگان ، فهرج ، طوفان شن شده و مسافرها گرفتار طوفان شن شدند ازجنوب شرق کشور رفتیم   جنوب غرب کشور پنجشنبه صبح اول فروردین ساعت 10 راه افتادیم ، شب دشت ارژن فارس خوابیدیم ، صبح ساعت 10/5 رسیدیم بندر دیلم یک روز موندیم و بعد ادامه مسیر ، بندر گناوه ، بوشهر 2 روز موندیم (واقعا دریای زیبایی داره ) ، بندر لنگه یک روز و نیم موندیم و بعد بندر عباس 2   روز موندیم و پنجشنبه شب ساعت 8 رسیدیم خونه سواحل نیلگون خلیج فارس رو تو یک هفته مسافرت گذروندیم خیلی خوش گذشت   ، چه...
9 خرداد 1392

برچسب

برچسب وقتی برچسب جایی برای چسبوندن پیدا نمیکنه ناچار میشم روی صورتم و گوشم و لباسم و ... بچسبونمش ...
9 خرداد 1392

هزار و سیصد آفرین

هزار و سیصد آفرین امروز مامانی کیف مهدم رو که باز کرد یک برگه A4 پشت سفید تا شده توش بود فکر کرد طبق معمول نامه از طرف مدیر مهده که 2 باره جیب بدبختا رو خالی کنن اما وقتی بازش کرد هنر فرزند دلبندشو دید ذوق زده شده بود یک وال بود که خودم میگم کوسه که خوب رنگش زده بودم و از خاله برچسب هزار آفرین گرفته بودم شاید فکر کنید مهم نبوده ولی برای مامانم خیلی مهم بود اون قرمزه هم رد انگشت خودمه پای برگمو مهر کردم ...
7 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد